پسرک گل فروش

مرگ آرزوها

گل هاش توی دستش بود !

نشسته بود لب جدول !

رفتم نشستم کنارش !

گفتم : برای چی نمیری گلات رو بفروشی ؟!

گفت : بفروشم که چی ؟!

تا دیروز میفروختم که با پولش آبجیمو ببرم دکتر !

دیشب حالش بد شد و مرد !

با گریه گفت : تو میخواستی گل بخری ؟!

گفتم : بخرم که چی ؟!

تا دیروز میخریدم برای عشقم !

امروز فهمیدم باید فراموشش کنم !

اشکاشو که پاک کرد،

یه گل بهم داد؛

با مردونگی گفت : بگیر ؛ باید از نو شروع کرد !

تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . . . . !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:22توسط کریمیان | |